- بغض کردن
- نوسته کردن گلو گیر شدن، دشمنی کردن -1 از غصه و مصیبت و گرفتگی و تاثر گریان و غمگین شدن و بخود فرو رفتن: (طفلک براثر ملامت بغض کرده)، کینه گرفتن
معنی بغض کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
درآغوش گرفتن: (بچه را بغل کرد)
گردن کشیدن نافرمانیدن، دست اندازی ستم ستم کردن تعدی کردی تجاوز کردن، نافرمانی کردن یاغی شدن سرکشی کردن عصیان ورزیدن
کسی را در آغوش گرفتن
خشمگین نشستن، اخم کردن
بغض کردن، اخم کردن، رو ترش کردن
انگاشتن، پنداشتن
جابجا کردن، جابجاکردن
تخصیص
باخر رسانیدن چیزی را بسر بردن، موافقت کردن با چیزی
گناه کردن، خطا کردن
برانگیختن، زنده کردن (مردگان)، فرستادن
بیزار کردن، دور کردن
اسیر کردن، دربند کردن، چسباندن
اوباردن بنگشتن ناجویده فرو بردن بلعیدن
عمارت کردن ساختمان کردن
پاکنویس کردن
جستاردن کاویدن کنجکاوی کردن در امری، گفتگو کردن درباره مطلبی
تقسیم کردن، توزیع
گفتگو کردن
شاشیدن گمیز ریختن چامیدن شاشیدن ادرار کردن گمیز انداختن
سعی کردن، کوشیدن
بوسیدن
قیمت کردن
نفخ، ورم و متورم شدن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
مرسوم کردن، متداول کردن، رایج کردن، مد کردن
بخشیدن بخشش کردن بخشش کردن
فرو رفتن در آب، فرو رفتن در فکر ژرف اندیشیدن، ژرف اندیشی
خشم گرفتن، خشمگین شدن
پنداشتن، گمان کردن، واجب دانستن
قسمت کردن، بهره بهره کردن، تقسیم
به وام گرفتن چیزی از کسی، وام گرفتن